در کتاب مسکلل اساکیل نوشته ی ابوالقاسم اسکل جلد 10موضوع پشت کنکور صفحه 666 آمده است:
روزی تارای جوان به امر پدر و پیرو نصایح مادر به استیصال(ناچاری) به کلاس کنکوری رجعت کردند
او بسیار ازین واقعه ی موحش(ترسناک) اخم ها بر چهره می داشت.ولیکن وقتی بدان جا رسید کلاس بسته بودندی
وی ازین حادثه ی میمون و مبارک قندها دردلش آب شدندی
تارا که دردوران ماقبل کنکور اوقات خویش را دراین کلاس ها سپری کردندی به عبث(بیهوده)بودن این کلاس ها ایمان راسخ داشت و ازین رو به این کلاس ها تنفر زیادی روا میداشت
دوستان وی به او بسیار توجه کردندی و دوستش میداشتند
وی بدسگالانی(بدخواهانی)نیز دارد که درصدد صدمه و جرحه(جراحت)وارد کردن بر او هستند
خداوند بزرگ این گل دختر را از گزند عنودان بدگهر و خبیثان بدطینت مصون(درامان)نگه دارد
باشد که خداوند عمه هاشان را بامردان جهنمی محشور سازد:/
(نوشته شده براساس داستان واقعی:/)
نظرات شما عزیزان: